بیست ماهگی
پسرم بزرگ شده. خیلی از کلمات را تکرار میکند و بعضی را هم استفاده میکند. مثلا در ظرف کلوچه را دیشب برداشت و گفت کلو٬ کلوچه میخواست. من یادش نداده بودم و حسابی کیف کردم.
لگو بازی را الان بیشتر از بقیه بازیها دوست دارد. ساعتها مینشیند و لگوها را به هم میچسباند. هر هفته یکبار یا دوبار به مرکز بازی سرپوشیده کودکان میرویم تا بازی کند. آنجا را خیلی دوست دارد و از دور دستم را ول میکند و میدود به سمت درش.
بیرون که میرویم من گوشهای مینشینم و او تنهایی به گشت و گذار میپردازد. دارد استقلالش را تمرین میکند. خیلی پسر مهربانی است. خیلی هم شیطان و آتش پاره شده.
وقتی با بچههای همسنش بازی میکند باید مراقبش باشم که بچهها را هل ندهد البته بخشی از بازیاش است و قصد آزار ندارد. هنوز آنقدری حالیش نیست که شوخیهایش را حد و مرز بگذارد.
بچههای دیگر را خیلی دوست دارد. به تازگی با پارسا پسر دوست خانوادگیمان که همسنش است زیاد بیرون میرویم که بازی کنند و دوست شوند. همدیگر را خیلی دوست دارند اما اغلب مجبور میشویم بازیشان را با وساطت خاتمه دهیم تا بهم آسیب نزنند.
خیلی دوستش دارم. بچه بسیار باهوشی است. دو روز پیش بیست ماهه شده و تا تولد دو سالگیش راهی نمانده.
یکماهیست که روی صندلی ماشینش نمینشیند. پریروز به زور روی صندلی نشاندمش٬ مجبور شدم خیلی تقلا کنم. آنقدری که قلبم درد گرفت. او هم تا یکساعتی قهر بود. ازش عذر خواهی کردم و پرید بغلم. باید حواسم را جمع کنم. حواسم به رفتارم باشد. بزرگ شده و هر رفتاری رویش تاثیر دارد. اگر سرش فریاد بزنم یاد میگیرد که با فریاد زدن کارهایش را جلو ببرد. اگر بد اخلاقی کنم افسرده و بی پناه میشود.
از دیروز حواسم را جمع کردهام که کمتر بهش تذکر بدهم و بیشتر مهربان باشم. تاثیر هم داشت٬ بیشتر حرفم را گوش کرد.
از وقتی به علاوه هشت دندان جلویی چهار دندان آسیایش درآمده غذا خوردنش خیلی بهتر شده. دیگر غذا را میکس نمیکنم و سوپ مخلوط بهش نمیدهم٬ بجایش تکههای رنگی غذا را دوست دارد و وقتی سرکیف باشد و خسته نباشد همه را میخورد. سیب زمینی سرخ کرده را خیلی دوست دارد. عاشق دوغ هم هست؛ به دوغ میگوید غو. (نینی غو = سیب زمینی با دوغ)
خیلی کنجکاو و احتماعی است. بازیهای خطرناکی هم میکند مثلا از روی میز میپرد روی مبل و اگر آنوسط روی هوا نگیرمش ممکن است پرت شود. میداند کار خطرناکی است و معمولا صدایم میکند قبل از پریدن. بخاطر هیجانش میپرد.
خیلی زود کار با وسایل را یاد میگیرد.
همه چیزش٬ کارهایش٬ قد و وزنش٬ طبیعی و خوب است. من هم مته به خشخاش نمیگذارم. بعضی اوقات هستند کسانی که گیر بدهند چرا حرف نمیزند و مثال بیاورند از خودشان و فرزندانشان و بقیه کودکان که درین سن مثل بلبل حرف میزنند. اما من اهمیتی نمیدهم به این رفتارها؛ بچهها با هم خیلی فرق میکنند٬ رادین در یازدهماهگی راه افتاد اما خیلی بچهها تا یک و نیم سالگی هم راه نمیروند٬معنیاش این نیست که مشکلی دارند!!! در جوابشان میگویم قرار نیست چیز خاصی بگوید! درین سن همین کلمه گفتن خوب است. کافی است. بچه را باید به حال خودش گذاشت که راحت و در آرامش رشد کند٬ هی برایش کارت نگرفت٬ تمرین نکرد که مثلا بگوید ؛قسطنتنیه! فرضا که بگوید! دنیا تغییری میکند؟ خیر. بچه را بگذارید بدور ز ذره بین آدمها بزرگ شود. تجربه کند و یاد بگیرد.