رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

تیم سه نفره

کابوسی به نام واکسن هجده ماهگی

1394/3/10 9:01
نویسنده : آيدا
182 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه صبح ششم خرداد ۹۴ رادین را بردیم برای چکاب و دریافت واکسن هجده ماهگی. سر یکسالگی رادین که دکتر ابطحی مسافرت بود تازه فهمیدم هیج دکتری واکسن نمی‌زند و همه به مراکز بهداشت مراجعه می‌کنند. واکسن یکسالگی که هیچ عارضه‌ای نداشت و اصلا نفهمید که کی به دستش تزریق کردند. رادین سر واکسن‌های دو٬‌چهار٬ و شش ماهگی‌اش هیچ وقت اذیت نشد٬ معمولا دو سه ساعتی درد داشت و یکم تا ۳۷.۸ گرم می‌شد اما تب هم نمی‌کرد٬ و همان روز هم قضیه ختم به خیر می‌شد. تصور می‌کردم که واکسن هجده ماهگی که نوبت دوم واکسن یکسالگی و یادآور اول واکسن سه‌گانه است هم اذیتش نکنه اما...

روز قبل و صبح همان روز واکسن مرتب به رادین می‌گفتیم که می‌ریم خانوم دکتر واکسن می‌زنه و یکم دردت میاد و اما عوضش مریض نمی‌شی اما همش بازیگوشی می‌کرد و توجهی نداشت.

طبق معمول جاپارک جلوی بیمارستان پر بود و علیرضا نتوانست پیاده شود و بیرون منتظر ما ماند. من و رادین با هم رفتیم و نوبت گرفتیم و اول پرستار قد و وزن رادین را اندازه گرفت. اولش فکر کرد دوسالش شده و می‌خواست ایستاده قدش را بگیرد٬ رادین را روی ترازو نشاندم٬ برای خودش کمی خنده‌دار بود چون در خانه خودمان روی ترازو دیجیتال می‌ایستد و کاملا بلد است. وزنش با لباس و کفش شده بود ۱۲.۵۰۰ و قدش ۸۶.

 

 

 

مطب دکتر در انتظار نوبت

نوبتمان که شد و رفتیم داخل اول یک سری سر معاینه گریه کرد که دکتر گفت تا واکسن را آماده می‌کنم بلندش کن و آرومش کن. دوباره برای واکسن سه‌گانه خوابوندمش رو تخت اول فلح اطفال رو ریخت دهنش اما از پوزیشنی که دکتر بالای سرش بود و من نبودم از ترس ریسه رفت٬‌دوباره بلندش کردم و آرومش کردم دوباره خوابودم واکسن پاشو زد بعد گفت بغلش کن و پاهاشو محکم نگه‌دار بین پاهات و دستش رو اینجور و سرش رو اونجور و خلاصه با یه مصیبتی واکسن دستش رو هم زد. رادین از درد واکسن‌ها اونقدر گریه نکرد که از شرایط و اینکه من با دو تا خانوم سفید پوش داریم هی سفت می‌گیریمش و تو تنش سوزن فرو می‌کنیم.

بعد از واکسن سریع با خانوم دکتر بای بای کرد که یعنی بریم. برای اینکه ناراحتیش یادش بره رفتیم کیدزلند و اونجا نهار خوردیم و کلی بازی کرد و اسپاگتی‌شونو خیلی دوست داشت. بعد رفتیم خونه مامان نازی که همون نزدیک بود. خونه عمو محمد هم همانجا چند طبقه پایین تره و رفتیم اونجا که پریزادجون و تارا دخترش رو هم ببینیم. بعدشم آمدیم خانه.

کیدز لند بعد از واکسن

رادین تا ساعت ۴ و ۵ نه تب داشت و نه درد. اما از ساعت چهار دیگه لنگ می‌زد و نمی‌تونست خوب راه بره و همش می‌خواست بغل بشه. کمی هم گرم شد. شربت استامینوفن رو با هزار کلک و بازی دادیم خورد. نوبت بعدی شربتش که شب شده بود اصلا نمي‌خورد و گریه می‌کرد برای همین قطره استامینوفن دادم بهش. نصفه شبم تب داشت و دوباره مجبور شدم بیدارش کنم و تا ساعت استامینوفنش برسه پاشویه‌اش کنم. طفلکی خودشم می‌گفت کف دستم آب بریز بعد می‌مالید به پاهاش و صورتش. صبح یکم خنک شده بود اما از ساعت نه دوباره ۳۸ و نیم شد. دوباره قطره رو با هزار گریه و مصیبت دادم. اونروز مهمون هم داشتیم و رادین همش خواب بود و من از یه طرف برای مهمان ها غذا درست می‌کردم و از یه طرف نگران رادین بودم. مرتب تو خوای دماشو چک می کردم و از ۳۸ پایینتر نمی‌آمد. گاهی می‌شد ۳۷.۸ اما پایینتر نمی‌رفت. 

اواخر مهمانی حدود ساعت ۹ دیگه تبش قطع شده بود و سرحال شد و آمد غذا خورد و بازی کرد. از دیروزش که اسپاگتی خورده بود دیگه لب به غذا نزده بود. دوباره آخر شب تب کرد و تا صیح دوباره پاشویه دادمش. فردا صبحش یکم گرم بود٬ منم خسته و خوابالود بودم رفتم نیم ساعتی چرت بزنم که بیدار شدم دیدم کلی بازی کرده با علیرضا و شده بود ۳۹.۳. خیلی ترسیدم از طرفی هم حاضر نبود استامینوفن بخوره دوبار تف کرد بیرون. 

یکم سرچ کردم و دیدم میشه شیاف استامینوفن رو داد بهش. از قبل که یکبار جند ماه پیش تب داشت خریده بودیم اما استفاده نکرده بودیم. خلاصه براش یکم کرم زدم و شیاف گذاشتم و اصلا نفهمید و اذیتم نشد. 

شیاف زودتبش رو آورد پایین و تا صبح فرداش که شنبه بود تب نکرد. یکبار دیگه هم ساعت ۶ صبح تب ۳۸ درجه کرد و شیاف گذاشتم دوباره و دیگه تمام. تب نکرد.

کابوس بود٬‌کابوس. 

پسندها (1)

نظرات (0)