بدون عنوان
من و علیرضا یه روز بهاری متوجه شدیم که رادین کوچولو قراره به جمعمون اضافه بشه. خیلی خوشحال شدیم و نزدیک بود همون لحظه اول بریم به همه بگیم٬ اما تصمیم گرفتیم یکم صبر کنیم تا دکتر نتیجه آزمایش رو ببینه و بعد به بقیه بگیم.
تو عروسی عمو محمد رادین که پنجم اردیبهشت ۹۲ بود فقط من و علیرضا و مامانی رادین از وجود این همراه نازنین خبر داشتیم و هی خودمون برای خودمون خوشحالی کردیم.
گذشت و گذشت تا روز ششم آذر صبح ساعت ۳! من که بیخواب شده بودم رفتم تلویزیون ببینم که متوجه شدم مشکلی پیش آمده٬ با علیرضا نیمه شبی خودمون رو به بیمارستان رسوندیم و تا صبح صبر کردیم که دکتر بیاد. دکتر که آمدگفت رادین داره دنیا میاد!!! یک ماه دقیقا زودتر.
من دوست نداشتم بخاطر اینکه درد نکشم باعث بشم به رادینم ذرهای مواد بیهوشی برسه٬ برای همین رادین بصورت زایمان طبیعی اونم به شیوه زمان پدرمادرامون٬ دنیا آمد.
کوچولوی قشنگی بود که از ته دل جیغ میزد.
دوکیلو و هشتصد گرم وزن داشت و ۴۷ سانتیمتر قد٬ دکتر گفت اگر میموند تا نه ماهگی ممکن بود اصلن نتونی زایمان طبیعی داشته باشی چون با وجود هشت ماهگی بچه درشتیه.
رادین خیلی زود وزن گرفت و یک ماهگی به چهار کیلو پ پانصد رسید و همین سیر صعودی رشد رو تا یکسالگی داشت. بعد از یکسالگی رشد قدش همچنان خوب بود اما وزنش به ۱۲ کیلو که رسید دیگه کمتر تغییر کرد.
رادین الان هجده ماهشه و دوازده کیلو وزن داره. چهارشنبه که میریم برای واکسن هجده ماهگیش دکترش قد و وزنشو اندازه میگیره.
بچه خیلی خوب و خوش قلقیه و هیچ وقت اذیتمون نکرده و همین خصوصیاتش باعث شد که کلی از دوروبریهامون رو به صرافت بچهدار شدن بندازه.
اینجا میخوام از رادین و شیرین زبونیاش و اتفاقاتش بنویسم که برای خودش یادگاری بمونه.
امیدوارم روزی که خوندن یاد میگیره از دیدن این وبلاگ لذت ببره.